مهدی فقیه-مدرس دانشگاه
احمد شاملو در ادامه تحولی که نیما یوشیج در سنت هزار ساله شعر پارسی ایجاد و «شعر نو» را پایه گذاری کرد، موفق به سرایش «شعر سپید» شد. دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی در کتاب «ادوار شعر پارسی» در این خصوص مینویسد: شعر منثور یا سپید که هنوز هم فقط و فقط در شاملو و کارهای او قابل مطالعه است، شعری است که میکوشد موسیقی بیرونی شعر را به یک سو نهد و چندان از موسیقی معنوی و گاه موسیقی کناری کمک بگیرد که ضعف خود را-از لحاظ نداشتن موسیقی بیرونی-جبران کند. اما توفیق این گونه شعری به جز در کارهای درخشانی از احمد شاملو، هنوز مورد تردید است و در میان این همه شعر بیوزنی که در مطبوعات و کتابهای شعر هر روز منتشر می شود، اثری که از این خصوصیت برخورداری چشم گیری داشته باشد، کمتر به چشم میآید.
شاملو تحصیلات رسمی خود را هیچگاه به پایان نرساند اما آشنایی و ازدواج با همسر دومش، (۱۳۴۰-۱۳۳۶) طوسی حائزی، باعث شد تا شاملو از طریق او که دکتری ادبیات فرانسه داشت، با این زبان آشنا شود. کتاب «افسانه های هفتاد و دو ملت» حاصل همکاری مشترک این دو است. با این حال ترجمههای شاخص شاملو در ادبیات داستانی مانند: «پا برهنه ها» و «دن آرام» همه از این زبان انجام شده است.
کتاب پابرهنهها اثر زاهاریا استانکو (Zaharia Stancu) نویسنده اهل رومانی است که در گونه ادبیات رئالیسم سوسیالیستی به نگارش در آمده است. داستان محیط روستایی و از دید نوجوانی به اسم«داریه» روایت میشود. حوادث داستان به لحاظ خط سیر تاریخی در حد فاصل نیمه اول قرن بیستم تا قبل از پایان جنگ جهانی اول رخ میدهد.
شاملو ابتدا به همراه عطا بقایی در سال ۱۳۳۶ بخشهایی از آن را ترجمه کرد که سال ۱۳۳۷ در ضمیمه رایگان هفتهنامه آشنا منتشر شد. سپس ترجمه این اثر را بدون فصل آخر در سال ۱۳۵۰ به اتمام رساند و منتشر کرد. حدس زده میشود که چون در متن فرانسه این بخش وجود نداشته، ترجمه بدون فصل آخر است (متن ترجمه انگلیسی منتشر شده در ۱۹۷۱ هم فاقد فصل آخر است). در سال ۱۳۶۱ محمدعلی صوتی فصل آخر را با عنوان «گلهای خاک» از متن رومانیایی ترجمه و در انتشارات کاوش منتشر کرد. در این بخش «داریه» سوار بر قایق از رود دانوب میگذرد و به بخارست میرسد. سپس در ۱۳۶۴ ادامه رمان را با نام «بازی با مرگ» منتشر میکند. از این لحاظ «پا برهنه ها» با رمان معروف «همسایه ها» اثر جاودانه «احمد محمود» شباهت دارد که ما ادامه داستان «خالد» قهرمان رمان همسایهها را در رمان «داستان یک شهر» پی میگیریم.
دو نکته در ترجمه این اثر شایسته توجه است:
در فصل ۱۶ رمان تحت عنوان«حنظل» می خوانیم که راوی می گوید: «سقط فروشی «بانیکا» تنگ دباغخانه بود. «بانیکا» مرد گردن کلفت ریشوی گندمگونی بود که فقط یک نقص داشت: چپ چس بود.»
تا اینجا دانستیم که«چپ چس»، نقص عضو و عیب ظاهری در اندام فرد است اما واژه «چپ چس» به چه معنی است؟
در بخش دیگری از همین فصل ۱۶ در ادامه می گوید: «ارباب پسر بچهای داشت که او هم اسمش «بانیکا» بود.از شباهت با پدرش، سیبی بود که دو نصف کرده باشند. لندهور و لاغر و گندمگون و چپ چس بود.» در مقایسه با ترجمه انگلیسی همین اثر که به سال ۱۹۷۱ میلادی منتشر شده، عبارت بالا به صورت زیر ترجمه شده است:
.Master had a son whose name was Banica too. He was master’s living image:tall, slender, swarthy and cross-eyed, and he lisped
پس دانستیم شاملو «چپ چس» را معادل« cross-eyed» به کار برده است که در انگلیسی صفت (Adjective) است. در فرهنگ لغت انگلیسی-فارسی به معنی «چپ چشم» و یا«لوچ» است. از سوی دیگر نیک می دانیم «کتاب کوچه» یادگار ارزشمندی از شاملو در حوزه فرهنگ عامه و واژگان به کار رفته در محاوره مردم کوچه و بازار است. شاملو در فرهنگ کوچه، «چپ چس» را چنین تعریف می کند: «لقبی تحقیر آمیز است افراد احوال نامحبوب را»
مرحوم استاد ابوالحسن نجفی در فرهنگ فارسی عامیانه، در توضیح واژه«چپ چس» چنین می نویسد: «چپ چس. (به لحن تحقیر و استهزا.) لوچ،احوال: «اول باید با آن چپچس کوتوله صحبت کرد و اگر موافق شد آن وقت راه می افتیم.» (نامه های آل احمد،۲۴۰)
ثبت و ضبط استاد ابوالحسن نجفی ذیل واژه «چپ چس» نسبت به شاملو دقیق تر است.
در فصل آخر یا ۱۸ کتاب تحت عنوان «زندگی ادامه دارد»، هنگام معرفی شخصیت «بولی باشا/Boulibacha» می خوانیم:
«بولی باشا پاهایش برهنه نیست.چکمههایی میپوشد که تا زیر زانویش میآید. به ساقهایش سکههای نقره دوخته شده. چنان کیپ هم، که آدم خیال میکند ساق چکمههایش از نقره است. سکهها به مرور ساییده شده اند. تبدیل شدهاند به سکههای کهنه نقره. میخهای کف چکمهاش هم مثل پاشنهاش از نقره است. شلوارش از کرک خالص است. رنگش نخودی است و گلدوزی قرمز دارد. کمربند عریضش هم غرق سکههای نقره است. یک جور قباقدک آسترپوشی تنش میکند که نه آستین دارد نه دامن و با دکمههای نقره بسته میشود. کلاه هشترخانش پردار است و یکبر، میافتد روی گوشش. مدام قنوطش تو مشتش است.»
در اکثر فرهنگهای لغت؛ چه فرهنگهای متقدمی چون «فرهنگ نظام» اثر سید محمدعلی داعی الاسلام یا «فرهنگ نفیسی» اثر علیاکبر نفیسی (ناظم الاطبا) یا فرهنگهای مشهوری چون لغتنامه دهخدا، فرهنگ معین، عمید و یا فرهنگ جامع فارسی-زیر نظر دکتر دبیر سیاقی- و یا فرهنگهای متاخر و کمتر شناخته شدهای چون «فرهنگ فارسی صبا»، «فرهنگ شمیم» و «فرهنگ معلم»، واژه «قنوط» با این املا به معنی ناامید، ناامیدی و یاس به کار رفته است.
اما قنوط به معنی تازیانه و شلاق تنها در سه فرهنگ نامه با املای«قنوت» آورده شده است:
۱-جلد سوم فرهنگنامه فارسی، غلامحسین صدری افشار - نسرین حکمی - نسترن حکمی
قنوت: اسم [نامتداول] شلاقی دستهدار از روده تابیده که برای راندن اسب به کار می رود: قنوط
۲-فرهنگ فارسی عامیانه،ابوالحسن نجفی
قنوت [qanut] تازیانه چرمی چند رشته (معمولا با قلاب تیزی بر نوک هر رشته): «قنوت در هوا میچرخید و روی گرده اسبها فرود میآمد.» (علویه خانم،۱۵) «اسبی را که در برف زمین خورده بود به ضرب قنوت بلند کردند.» (همان جا)
۳-فرهنگ بزرگ سخن،به سرپرستی حسن انوری
قنوت q. ]رو[(اِ.) (منسوخ) شلاقی از زه تابیده برسر ترکه چوب، به ویزه شلاق درشکهچیها
اگر با متنی کهن یا باستانی چون «عهد قدیم» مواجه بودیم کاربرد واژههایی چون «قنوت» میتوانست به لحاظ این که زبان متن ترجمه را با متن اصلی به لحاظ شکلی و فرمی نزدیک تر کند توجیهی داشته باشد اما به کاربردن آن در متنی که معاصر است، چندان پسندیده نیست.
ویدیو:
سرنوشت دختر علوم تحقیقات
در دارالخلافه با بهزاد یعقوبی
مرز حریم خصوصی و عرصه عمومی کجاست؟